پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر ۱۷, ۲۰۰۹

شاگرد مغرور و فرمانروا

شاگرد معمار ، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می‌یافت شروع می‌کرد تعریف نمودن از توانایی‌های خویش در معماری و در نهایت می‌نالید از این که کسی قدر او را نمی‌داند و حقوقش پایین است .   روزی برای سلمانی به راه افتاد دید سلمانی مشغول است و کسی را موی کوتاه می‌کند. فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر خویش بگفت و این که کسی قدر او را نمی‌داند و او هنوز نتوانسته خانه خوبی برای خویش دست و پا کند. به اینجای کار که رسید کار سلمانی هم تمام شد . مردی که مویش کوتاه شده بود رو به جوان کرده و گفت: «آیا چون هنر داری دیگران باید برایت اسباب آسایش بگسترند»؟!    جوان گفت: «آری»، مرد تنومند دستی به موهای سفیدش کشید و گفت: «اگر هنر تو نقش زیبای کاشانه‌ایی شود، پولی بگیری در غیر اینصورت با گدای کوچه و بازار فرقی نداری».   چون از او دور شد جوانک از استاد سلمانی پرسید: «او که بود که این چنین گستاخانه با من سخن گفت»؟. استاد خندید و گفت سالار ایرانیان ، ابومسلم خراسانی. جوان لرزید و گفت: «آری حق با او بود من بیش از حد پر توقع هستم».   اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : «آنچه بدست خو

امید جوهر زندگیست

گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد و مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند . یکی گفت براستی چنین است من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم . می گویند آن مرد نحیف هر روز کاسه ایی آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد . ودر کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد . صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخواست . پیرمرد خنده ایی کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم .اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید زندگی ست . می گویند : از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیر

سخن بزرگان

وظیفه هنر تجلی ایده هاست. شوپنهاور/ شاهکارها با گذشت زمان کهنه نمی شوند ، این بماند ، در هر زمانی بسته به موقع و مقام جلوه و جمالی دوباره می یابند چنان که گویی به تازگی مطرح شده اند . پرویز یاحقی/ سامان از پس ساختار درست هویدا می گردد . ارد بزرگ/ هنر ، قدرت و توانایی نیست بلکه تسلی خاطر است . توماس مان/ تن به تن آسانی و کاهلی نباید سپرد . کاری باش و از این راه شادی و آسایش فراهم کن . بزرگمهر/ با کسی گفتگو کن که رسیدن به خرد و آگاهی اندیشه اوست نه خویشتن خویش . ارد بزرگ/ آزادی حقیقی آن نیست که هرچه میل داریم انجام بدهیم ، بلکه آن است که آنچه را که حق داریم بکنیم . ویکتور کوزن/ توان خواهی می تواند بر گذشت زمان پیروز شود . فردریش نیچه/ اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است . ارد بزرگ/ هر افتادنی همان برخاستن است. آن کس که به این حقیقت ایمان دارد به راستی خردمند است. ولسوانی/ وقتی انسان آنقدر ثروتمند شد که بتواند هر چه دلش می خواهد بخرد ، می بیند معده اش بیمار است و همه چیز را هضم نمی کند . شاتو بریان/ ماخذ : http://www.ciblogg